آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

آترینا مسافر کوچولوی بهار

به نام آنکه حی توانا و آفریننده مطلق است

همسفر سلام دیر نیست روزی که همه به قول سهراب ترا به من  تبریک میگویند و من عاشقانه صورت ماهت را غرق بوسه میکنم و میگویم دخترم لمس بودنت مبارک. در حال حاضر تو هفته سی و شش بارداری هستم و گیج و سردرگم از انتخاب بین و زایمان طبیعی و سزارین هستم البته ناگفته نماند خودم خیلی دلم میخواد طبیعی زایمان کنم ولی خب خیلی میترسم. شوهری که خیلی اصرار داره طبیعی زایمان کنم تازه کلی بهم وعده وعید میده اگه این کارو بکنم چه  کارایی که برام انجام نمیده. منم نقش کودکی رو براش بازی میکنم که با دادن وعده شکلات گول خورده و رضایت داده ، فرداش که ترس دوباره به وجودم غلبه میکنه با هزار بهانه و دلیل به سزارین اصرار میکنم خدایی جدا از عوارضش خ...
12 اسفند 1390

به نام معبود بهار و عشق و دلبستگی

دخملم مامانی رو ببخش که به خاطر مشغله ی کاری زیاد دیر به دیر پستشو می نویسه. اما قول میدم از این به بعد زود به زود خاطراتمون رو ثبت کنم. دخترم: روزی، پاک متولد می شویم و مسافتی را با نام زندگی طی می کنیم و روزی دیگر بدرود خواهیم گفت و جز یک واژه، چیز دیگری از ما نخواهد ماند، "خاطره" و چه زیبا سروده است مهدی اخوان ثالث: " در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشقها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده بجا می مانند". هفته پیش مطب رفتم.... سونو دادم هفته سی و چهارم بودم و همه چی هم خدا رو شکر خوب بود دخملک 2 کیلو و 800 گرم وزن داشت اضافه وزن خود...
6 اسفند 1390